16

خدای من کمک می خواهم از تو که امیدم هستی.

خدایا، به یگانه بودنت قسم،می خواهم تغییر کنم.

دستم را بگیر و مرا از این گذر به سلامت رد کن.

می خواهم آرمان خودم باشم و خودم باشم.

...



15

من و  بارش برف...گمشده در خاطرات...روی چهارپایه،توی بالکن...

لیوان چای بین دو دستانم و خیره به نازدانه های برف...هوای سرد زمستان

و اما خیال همیشه گرم تو و واقعیت تلخ  دیگر نداشتن تو...

                                                                                 

                                                                                     آرمان


14

امشب هوا ابریست...جون میده الان برف بگیره و

تا فردا و فرداها بباره و همه جا رو سفیدپوش کنه و

زشتی های شهر رو بپوشونه ...

این شهر خاکستری،شهر سرد، شهر آدم نماهای بی تفاوت...


پ.ن:

آره، تمامی این الفاظ و حتی بیشتر! شایسته شهر تهران می باشد...

13

تو می خندی ... حواست نیست ... من آروم می میرم
تو می رقصی و من ... عاشق شدن رو یاد می گیرم
چه جذابی ... چه گیرایی
چه بی منطق به چشمات می شه عادت کرد
توی دستای تو باید به سیگارم حسادت کرد

منو پُک می زنی آروم
خرابم می کنی از سر
رژ لب روی ته سیگار
تن من زیر خاکستر

تنم می لرزه و می ری ... حواست نیست
هوامو کام می گیری ... حواست نیست
حواسم هست و می میرم ... حواست نیست
کنارت اوج می گیرم ... حواست نیست

تو می خندی...حواست نیست...


                                                                 رستاک/ته سیگار

پ.ن:

واقعا آهنگ قشنگیه...حتما پیشنهاد می کنم گوش کنید...

12


"هنوز تو هجوم غم و غصه ها،نمی توانم لبخندم را از کودکی دریغ کنم..."

امروز اصلا حوصله هیچ چیزی رو نداشتم(البته نه مثل دیروز و روزهای قبل)

رفتم بانک قسط عقب افتاده رو پرداخت کنم،خیلی بانک شلوغ بود...از دستگاه نوبت گرفتم

اومدم بیرون یه هوایی بخورم...تو حال و هوای خودم بودم(ناراحت،عبوس،خسته،...)

که ناگهان یه بچه که بغل مادرش بود از جلوم رد شدند...نگاه من و بچه به هم خورد و ناگاه

لبخندی برایش زدم و دستی تکان دادم...برای چند لحظه خیره نگاهم کرد و بعد برایم دست

تکان داد و رفت...

حالم کمی بهتر شد ...

انگار نگاهش غم و غصه و بی حوصلگی هایم را ذوب کرد...